شاید مهم ترین ویژگی رمان “خشم و هیاهو” در همین عبارت کوتاه فاکنر نهفته باشد، اینکه با این رمان می توان یاد گرفت که چطور کتاب خواند.
فاکنر در ادامه ی این مقدمه توضیح می دهد که پیش از این نیز در به کار بردن کلمات و “زبان” و به تبع آن نزدیکی به آن دو محتاط بوده است، همچون احتیاط یک مقاله نویس در بهکارگیری کلمات، اما با نوشتن “خشم و هیاهو” یاد گرفته که در نزدیکی به زبان و کلمه احترام یا پروای خاصی را هم داشته باشد، مثل ترس همراه با لذت نزدیک شدن به دینامیت یا پروا و احتیاط نزدیکی با یک دختر [و یا یک پسر].
“خشم و هیاهو” کارکردهای تازه ای از رمان و رمان خوانی را به خواننده معرفی می کند. به آدم یاد می دهد که رمان، روایت، دیالوگ و شخصیت ها می توانند کارکردها و ویژگی هایی فرای تعاریف معمول خود داشته باشند و فاکنر در این رمان این ویژگی های تازه را بهکار بسته است و آن را به خواننده معرفی می کند. در عین حال، “خشم و هیاهو” اوج سبکی است که در ادبیات امروز به «سبک فاکنر» معروف است. همان سبکی که فاکنر بعد از “خشم و هیاهو” نیز آن را در رمان هایی چون کتاب خواندنی “گور به گور” و “حریم” و “آبشالوم، آبشالوم!” به کار گرفت اما بعدها خود اعتراف کرد که هیچگاه همچون نوشتن “خشم و هیاهو” در به کارگیری این سبک ارضا نشده است.