غرور رومی و چند خط درباره تئاتر سیاسی
مصطفی کوشکی در کوریولانوس بار کمدی را بیشتر میکند تا به نوعی جهان شکسپیر را ایرانی کند.
به گزارش فیلنامه و به نقل از تسنیم
احسان زیورعالم
عدم تعریف از شاخصها و مختصات تئاتر سیاسی اجرای آن را در جامعه ایران مشکل کرده است. این در حالی است که تئاتر در اولین گامهایش در ایران به شدت سیاسی بوده است. آنچه از متون دوران مشروطه نصیبمان میشود تلاشهای مشروطهخواهان برای زدودن اندیشه استبدادی قاجارهاست. آنان تلاش میکنند در متون خود آن بخش خرافی وارد شده به ادبیات سیاسی زمانه خود را پاکسازی کنند. با توجه به اینکه ساختار برگزیده این آثار نوشتار مولیری است، عموم این متون همان مولیر فرانسوی است که از قضا محبوب دربار استبدادی فرانسه بود. طنز ظریف مولیر شرایطی را پدید آورد تا دورهای طولانی بر تئاتر ایران سایه بیاندازد و حتی خودش را با نام قابل تأمل نمایش ایرانی تعمیم دهد. در سنگلج هنوز میتوان نمونههای ضعیف تئاتر سیاسی مولیری را یافت.
با این حال، همزمان با مولیر در ایران شکسپیر نیز ترجمه میشود. او هم محبوب دربار انگلیس بود و از قضا به واسطه همین محبوبیت توانسته بود آثاری سیاسی بیافریند. با وجود قدرت دراماتیک آثار سیاسی شکسپیر؛ اما تا رسیدن به خوانشهای ایرانی از این متون زمان زیادی سپری میشود و حتی میتوان ادعا کرد که شکسپیر دقیقاً پس از انقلاب در سپهر سیاسیسازی تئاتر محبوب میشود. در چهل سال گذشته هیچ متنی چون هملت و مکبث خوانش سیاسی نشده است. نمایشهایی در باب انتقال قدرت و سازوکارهای دهشتناک درون درباری؛ اما این وضعیت چندان همخوان با جامعه ایرانی نبود. بیشتر بازتاب تغییرات رژیمی و در نهایت تقابلات گروهی و حزبی بود.
در مقابل اما سه نمایشنامه کاملاً سیاسی شکسپیر با گذشت زمان مورد توجه قرار میگیرند که شاید بیش از همه کوریولانوس نگاه کارگردانان جوان را به خود جذب میکند. نمایشنامهای که شاید در غرب نیز کمتر از مکبث و هملت و اتللو محبوبیت داشته باشد. کوریولانوس در کنار تیتوس آندرونیکوس و ژولیوس سزار، میتوانند سیاسیترین آثار شکسپیر به حساب آیند. نمایشنامهها درباره اعضای سلطنتی نیست و به شکل تاریخی اشاراتی به یک دوره تاریخی مشخص دارد. شخصیتها جا پای محکمتری نسبت به دیگر شخصیتهای تراژیک آثار شکسپیر در تاریخ دارند و مخاطب عام درک دقیقتری از آنان دارد. مهمتر آنکه شخصیتها همچون هملت در ادبیاتی انتزاعیشده سیر نمیکنند. گویی همه چیز در یک روایت سرراست تاریخی قرار گرفته است.
تازهترین اقتباس ایرانی از «کوریولانوس» را مصطفی کوشکی صورت داده است. نمایشی که محصول یک کار کارگاهی و کلاسهای تربیت بازیگر است، رویهای که از قضا به بخش مهمی در تئاتر مستقل تهران بدل شده است. یک دوره آموزشی چند ماه و تبدیل شدنش به یک نمایش. شاید برای اجرای یک اثر شکسپیری همین مسأله پاشنه آشیل به حساب آید. برای عموم متن شکسپیر عبارت است از اجرایی باشکوه و مطنطن با بازیهای خطکشی شده، بیانهای کوبنده و فضاسازیهای خارقالعاده؛ حتی در خوانشهای رضا ثروتیها و رضا گورانها و آرش دادگرها روی صحنه بردند. شکسپیر گویی ردایی پرزرق و برق به تن دارد و فرزندانش از خلعتهای پدر بینصیب نمیمانند.
نمایش کوشکی در اولین گام گریز از این زرقوبرق است و شاید حتی برهنه کردن متن شکسپیر. تصور کنید تمام آن ادبیات پرطمطراق و هیولاوش از اثر زدوده شود و به جایش شعارهای مرسوم طبقه کارگری شنیده شود. انگار روزی است که الیزابت اول دیگر امیدی به ویلیام نداشته است و او از سر لجاجت با ماهیگیران بندر لیورپول همصدا شده باشد. پس به جای شاهزادگان خوشپوش و درباریان خوشالحان، جهان لخت و عور روبهرویمان است که هر از گاهی شعاری داده میشود و کوریولانوس ساکت، بر تردمیل همواره روشن میدود. آدمهای نمایش، همانهایی که قرار بود خرقههای سفید با طرحهای ورساچی آرکائیک حرف بزنند، جماعتی هستند افتاده بر زمین که فقط شعار میدهند و از کوریولانوس، سردار تردمیلسوار میخواهد آنان را از شر سیاستمداران فاسد نجات دهد.
اینجا به همان خوانش سیاسی از یک متن سیاسی میرسیم. حتی میتوان مدعی شد کوشکی پا را فراتر گذاشته و تلاش کرده نوعی امروزسازی از متن شکسپیر کند و در این مسیر تا توانسته خود را در بار کنایات غرق کرده است. از همان تردمیل و هیبت کوریولانوس بر آن تا مردمان شعار بده خفته بر زمین. همه چیز حامل پیام میشود و این منتج به برابرسازی. مردم خفته همان مایی هستیم که ساکتیم و هر از گاهی در فضای مجازی از بدیها میگوییم و البته این وسط بدی هم میکنیم. در مقابل کوریولانوس همان قهرمانی است که در علاقه ما ایرانیها به کیششخصیت ریشه دارد. کسی که بیاید دست تنها همه ما را نجات دهد و در این میان سهم ما را از قدرت هم بدهد. نتیجه چنین اندیشهای هم میشود کوریولانوس. سردار شجاعی که پس از پیروزی و نجات نوعبشر رومی، درمییابد ابرانسان است و باید بیش از هر کس دیگری از حق سهم ببرد. روز از نو و روزی از نو، شخصیت محبوب را با خاک یکسان میکنیم و الی آخر.
چقدر این وضعیت برایمان آشناست؟ در طول تاریخ با چند شخصیت سیاسی چنین رفتاری داشتهایم؟ چند بار در تاریخ نقشآفرینی اینچنینی داشتیم که در عین انفعال، خواستار فعلیت بودهایم؟ همین الان چقدر دلمان لکزده است برای ظهور یک قهرمان عدالتجو؟ چقدر حس میکنیم فاقد یک شخصیت کاریزماتیک در جامعهایم؟
برابرسازی سیاسی کوشکی در کوریولانوس به ظاهر یک هدف است. در سایه سختیهای ساختن نمایشهای سیاسی، تمسک به متن شکسپیر میتواند یک راهحل باشد؛ اما میتواند خطرناک هم باشد. چرا که از خودمان میپرسیم چقدر از این متن شکسپیر است؟ به جز نام کوریولانوس و کمی رابطهاش با مادر،چه چیزی از این کوریولانوس شکسپیر باقی مانده است؟
پاسخ ساده است، چیزی نمانده است. ما با متنی جدید روبهروییم که میتوانیم بگوییم متعلق به خود کوشکی است. به جای یک تراژدی تاریخی، کمدی میبینی و به جای نمایشی عظیم از شکوه فروپاشیده روم، تقلاهای یک تئاتر کوچک. این توانایی نمایشی امروز ماست. ممکن است برای عدهای جذاب نباشد؛ ولی برای گروه تولید موفقیتآمیز به حساب میآید. پس در این موفقیت میشود به جای کوریولانوس نوشت آقای ایکس یا خانم ایگرگ. مهم دیگر نبود. چون از خط روایی شکسپیر تنها چند خط را حفظ کردهایم و دیالوگها را منهدم. شخصیتپردازی تقلیلگرایانه بر اثر سایه افکنده و رویکرد مینیمال در تولید اثر، شاکله پنجپردهای شکسپیر را فرو ریخته است. در چنین وضعیتی صددرصد نمیتوان روی بازی بازیگران حساب آنچنانی باز کرد؛ چون با یک کارگاه روبهروییم و نمیتوان روی موفقیت جذب مخاطب مصر بود؛ چون ارکان مخاطبپسند بودن در اثر کمرنگ میشود؛ جز کمدی. برگبرنده نمایش بدون شک کمیک کردن کوریولانوس است، هر چند معتقدم این کمدی یک پارودی نیست. کوریولانوس هنوز قهرمانی تراژیک است؛ اما تنها او شخصیت روی صحنه است. نه ولومینا و نه ویرجیلیا و حتی آنتاگونیستی چون آتیوس تولیوس شخصیت نمیشوند. شاید چون نمیتوانند روی تردمیل بیایند و بدنی به قدرتمندی بازیگر کوریولانوس ندارند. اگر میداشتند آنگاه با کوریولانوس متفاوتتری روبهرو میشدیم که هم بر سر درش تصویر شکسپیر میداشت و هم وجه تراژیکش قدرتمندتر.